غزلیات حافظ – غزل 283
غزل 283
سحر ز هاتف غيبم رسيد مژده به گوش
که دور شاه شجاع است مي دلير بنوش
شد آن که اهل نظر بر کناره ميرفتند
هزار گونه سخن در دهان و لب خاموش
به صوت چنگ بگوييم آن حکايتها
که از نهفتن آن ديگ سينه ميزد جوش
شراب خانگي ترس محتسب خورده
به روي يار بنوشيم و بانگ نوشانوش
ز کوي ميکده دوشش به دوش ميبردند
امام شهر که سجاده ميکشيد به دوش
دلا دلالت خيرت کنم به راه نجات
مکن به فسق مباهات و زهد هم مفروش
محل نور تجليست راي انور شاه
چو قرب او طلبي در صفاي نيت کوش
بجز ثناي جلالش مساز ورد ضمير
که هست گوش دلش محرم پيام سروش
رموز مصلحت ملک خسروان دانند
گداي گوشه نشيني تو حافظا مخروش
سحر ز هاتف غيبم رسيد مژده به گوش
که دور شاه شجاع است مي دلير بنوش
شد آن که اهل نظر بر کناره ميرفتند
هزار گونه سخن در دهان و لب خاموش
به صوت چنگ بگوييم آن حکايتها
که از نهفتن آن ديگ سينه ميزد جوش
شراب خانگي ترس محتسب خورده
به روي يار بنوشيم و بانگ نوشانوش
ز کوي ميکده دوشش به دوش ميبردند
امام شهر که سجاده ميکشيد به دوش
دلا دلالت خيرت کنم به راه نجات
مکن به فسق مباهات و زهد هم مفروش
محل نور تجليست راي انور شاه
چو قرب او طلبي در صفاي نيت کوش
بجز ثناي جلالش مساز ورد ضمير
که هست گوش دلش محرم پيام سروش
رموز مصلحت ملک خسروان دانند
گداي گوشه نشيني تو حافظا مخروش
+ نوشته شده در بیست و چهارم فروردین ۱۳۸۷ ساعت 2:41 توسط جمال پاریاب
|