غزلیات حافظ – غزل 280
غزل 280
چو برشکست صبا زلف عنبرافشانش
به هر شکسته که پيوست تازه شد جانش
کجاست همنفسي تا به شرح عرضه دهم
که دل چه ميکشد از روزگار هجرانش
زمانه از ورق گل مثال روي تو بست
ولي ز شرم تو در غنچه کرد پنهانش
تو خفتهاي و نشد عشق را کرانه پديد
تبارک الله از اين ره که نيست پايانش
جمال کعبه مگر عذر ره روان خواهد
که جان زنده دلان سوخت در بيابانش
بدين شکسته بيت الحزن که ميآرد
نشان يوسف دل از چه زنخدانش
بگيرم آن سر زلف و به دست خواجه دهم
که سوخت حافظ بيدل ز مکر و دستانش
چو برشکست صبا زلف عنبرافشانش
به هر شکسته که پيوست تازه شد جانش
کجاست همنفسي تا به شرح عرضه دهم
که دل چه ميکشد از روزگار هجرانش
زمانه از ورق گل مثال روي تو بست
ولي ز شرم تو در غنچه کرد پنهانش
تو خفتهاي و نشد عشق را کرانه پديد
تبارک الله از اين ره که نيست پايانش
جمال کعبه مگر عذر ره روان خواهد
که جان زنده دلان سوخت در بيابانش
بدين شکسته بيت الحزن که ميآرد
نشان يوسف دل از چه زنخدانش
بگيرم آن سر زلف و به دست خواجه دهم
که سوخت حافظ بيدل ز مکر و دستانش
+ نوشته شده در بیست و چهارم فروردین ۱۳۸۷ ساعت 2:38 توسط جمال پاریاب
|