غزل 221

چو دست بر سر زلفش زنم به تاب رود
ور آشتي طلبم با سر عتاب رود

چو ماه نو ره بيچارگان نظاره
زند به گوشه ابرو و در نقاب رود

شب شراب خرابم کند به بيداري
وگر به روز شکايت کنم به خواب رود

طريق عشق پرآشوب و فتنه است اي دل
بيفتد آن که در اين راه با شتاب رود

گدايي در جانان به سلطنت مفروش
کسي ز سايه اين در به آفتاب رود

سواد نامه موي سياه چون طي شد
بياض کم نشود گر صد انتخاب رود

حباب را چو فتد باد نخوت اندر سر
کلاه داريش اندر سر شراب رود

حجاب راه تويي حافظ از ميان برخيز
خوشا کسي که در اين راه بي‌حجاب رود