غزل 18

ساقيا آمدن عيد مبارک بادت
وان مواعيد که کردي مرواد از يادت

در شگفتم که در اين مدت ايام فراق
برگرفتي ز حريفان دل و دل مي‌دادت

برسان بندگي دختر رز گو به درآي
که دم و همت ما کرد ز بند آزادت

شادي مجلسيان در قدم و مقدم توست
جاي غم باد مر آن دل که نخواهد شادت

شکر ايزد که ز تاراج خزان رخنه نيافت
بوستان سمن و سرو و گل و شمشادت

چشم بد دور کز آن تفرقه‌ات بازآورد
طالع نامور و دولت مادرزادت

حافظ از دست مده دولت اين کشتي نوح
ور نه طوفان حوادث ببرد بنيادت